آرام من بمان کنارم بمان
بنگر مرا که می دهم بی تو جان
هر جا روم تو سایه ای از منی
تو غمگسارم تو دنیای منی
دریای من ز موج گیسوی تو روانه ام سوی تو تمام من تو
ای ماهم به چشم من نگاهی تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم آوازت غزل ترین کلام است
من با تو به آسمان رسیدم
آغوش تو پناه طوفان من جان می دهد به جان تو جان من
چشمان من کنار دنیای تو فقط تماشای تو، تو آرزو تو
ای ماهم به چشم من نگاهی تا باران به جان من ببارد
می خواهم نفس که در هوایت نایى بر نواى من بیارد
چشمان تو چشمه ی امید است
بر حال خراب نا امیدم آوازت غزل ترین کلام است
دلم تنگ است برای نگاه کی و پر از شرم پی در پی ،برای لمس بودنها دلم سخت تنگ است
برای عمق داشته های کوتاهم،برای عمق احساسم،برای فریاد دوستت دارمها دلم تنگ است
میدانی؟؟!!!! بخدا دلم تنگ است.
برای لمس موهایت،برای تماشای پستی بلندی هایت،برای بوی گندم زار موهایت
برای ان قایم موشک بازیهایم در کوچه باغ اندامت.
خاطرت هست مرااااا؟؟؟
میشناسیم؟؟!!!
من همانم،همانی که با نام تو اغاز شد قصه ام
قصه شیرین دوست داشتنم
قصه شیرین و فرهادو منه بی شیرین مانده ام
قصه من با یک کوه کنده نشده
اری منه فرهادِ تیشه به دست
خاطرت هست که چطور از دنیای حواییت طرد شدم؟
خاطرت هست که گندم نخورده چطور ازنبودنت مسخ شدم؟؟
پس از این من میمانمو میدانمو میخوانو رج به رج خاطره هایم
عمری گذرد باز عین اول من میمانمو چیزهایی که هرگز نداشته ام
جز دوست داشتنهایم،عاشقانه هایم،
بوسه های پنهانی را میخواهم چه کنم؟
قُوت لبهایت را میخواهم چه کنم؟
دستان نوازشگرت را میخواهم چه کنم؟
آن شومینه آغوش تورا میخواهم چه کنم؟
آن چشمانت آن نگاه عاشوبگرت را میخواهم چه کنم؟
راست میگویم میفهمی ؟
با این همه داشته و نداشته ات من چه کنم؟
وقتی که جا تر است بچه ایی در کار نیست؟!!!
اکثر وقتها زود دیر میشود
یادمان میرود به کجا میرویم آنهم با این همه شتابی که در طول مسیر داریم.تنها در مسیر انرژی روشناییست که هر زمان به آن پی ببری انگار دیر نشده است حتی در واپسین لحظات عمر نه چندان با ارزش! ؟ نه چندان؟چرا؟
چون عمری که در آن ندانی از کجا آمده ایی و برای چه چیز است که آمده ایی بدون شک بی ارزش است.تنها در این زمان که دیر نشده است زمانی که آگاهانه تنفس کنی آگاهانه مولکول های اکسیژن را استنشاق کنی و درواقع عمل دم و بازدم را انجام دهی.آگاه باشی به قدم هایی که یکی پس از دیگری برداشته ایی و اینکه برای چه برداشته ایی.آگاهانه بیاندیشی،آگاهانه سخن بگویی،آگاهانه مهر بورزی،آگاهانه زندگی کنی و بدانی که هرکدام از اینها بر اساس یک نظم و یک خرد جمعی است که رقم میخورد تنها آن زمان است که دیر نشده است و به این درک خواهیم رسید،به درک اینکه کوچکترین و بزرگترین ما مخلوقات بر اساس یک اتفاق بوجود نیامده ایم و هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست حتی تغییر مسیر مورچه ایی کوچک در راه لانه اش
ما کی لبریز میشویم
تو کی از فرط خستگی هایت لبریز میشوی
تو کی از تمام نبایدهایی که متحمل شده ایی به ناچار لبریز میشوی،
من کی از عمق وجودم لبریز میشوم، از زباله هایی که تک به تک در سبد زندگیم افتاده است
من تا به کی تاب می آورم از حجم ندانسته هایم،از سلولهای مغزی متصل به ابعاد منفی
دقیقا کی و کجا لبریز میشویم؟
لبریز شویم از تمام باورهای غلطی که به خوردمان دادند!
لبریز شویم از تمام محدودیتهایی که مسیر هموار ما را ناهموار ساخته اند!
در اوج آرامش و س لبریز میشویم
در اوج هیچ بودن است که از لذایذ دنیوی لبریز میشویم
فارغ میشویم از گیر و بندهایی که ما را احاطه کرده اند
لبریز میشویم از تمام توهماتی که در سرمان کرده اند
چرا که این جهان زیبا تنها یک توهم است
توهمی از پیش برنامه ریزی شده برای ذهنهای خاموش
بیدار باشیم بیدار کنیم هر آنکه در خواب رفته است
آنگاه که ریشه ام با ریشه ات تنیده شد
چه سخنها ی گزافی که از لبها برچیده نشد
درست آنزمان که در سیارهای عطاردت به زمین نشستم میدانستم که میتوانم غروب زهره ات را به تماشا بنشینم و از آن منظره دل انگیز لذتی کوتاه نه لذتی طولانی را ببرم آنزمان که در تلاطم امواج ذهره گرفتار گشته بودم شیرینی میوه ممنوعه ات هوش از سرم پراند تمام پلیدی ها را از من رهاند.نگاهم تا که بر سیتره مریخ تو افتاد گویی از آن من است گویی اینجا تنها خانه من است.راستی از عطاردت تا به سیاه چاله افکار من چقدر راه است؟میدانی؟!!راستی از قدمهای ممنوعه ام در چمنزار احساست خبرت داده اند.آن مار زیبایم چه شد؟آن درخت ممنوعه که نه درخت از ما بهترانت را چه شد؟خبری از شیطانی های شیطان رجیم هم داری گفتم شیطان .شیطانه رجیمت را چه شد؟
درباره این سایت